شاید میشد که عاشقت باشم

من وب راه انداختم که بنویسم...حالا چی میخوام بنویسم خدا میدونه


ای بابا...

ای بابا...

چپ بریم راست بیایم هیچی فرق نمیکنه...

شاید سهم ما همین باشه...شادیدم بشه کاری کرد...

خلاصه این که هر وقت عقلم اومد سر جاش میام یه پست درستو حسابی میزارم...

آخه تولد پسر عموم بود داداشمو پسر عمومو نوه عموم و...باهم جدال میکردن

منم که ذاتا پرستار بچه به دنیا اومدم...ذله شدم سرم دیگه این آخرا داشت گیج میرفت هنوزم تو همون حالم

اون جهنم دوربینو داده بودن دستم هی میگفتن:« فیلم بگیر فیلم بگیر...»

منم گفتم:«اگه.......شد هم به من ربطی نداره ها...»

خلاصه الان حالم خوب نیست اصلا من چرا الانو واسه اولین پست انتخاب کردم؟

ای بابا...فقط دلم میخواد داد بزنم

نويسنده: روح خبیث من | تاريخ: جمعه 16 ارديبهشت 1390برچسب:ای بابا,,,, | موضوع: <-PostCategory-> |